وقایع نگاری ایران در پایان قرن سیزدهم
روزهای پایانی بهمن 94 ، دوره ای که آن را پسابرجام نامیده اند .
سیمای کشور را می توان بسیار مثبت تر از گذشته ارزیابی نمود و روحیه جمعی مردم نیز حال بهتری را تجربه می کند . همه اینها عالی است ولی بسیار نکاتی را می توان برشمرد که هنوز در آنهابا ضعف جدی روبرو هستیم . گستره این وقایع از فرد شروع می شود و گاه به یک نهاد ختم می شود . نکاتی که شاید کوچک باشد ، اما تلخ و آزار دهنده نمود می کند .
دکتر صادق زیباکلام در کتاب خود با عنوان "ماچگونه ما شدیم؟" شرحی مبسوط بر آنچه که بودیم تا آنچه امروز شدیم روایت می کند . اما جدا از آنچه که بودیم و بارها حرف از تمدنی کهن از باستان تا بدین روز به بلندای 2500 سال و تعمید این فرهنگ افتخارآفرین با آموزه های وحدت بخش محمدی (ص) ، نباید ردپایی از آنچه که در یک جامعه بی هویت امروزی می بینیم ، در برابر چشمانمان هویدا شود. اصلاً قصد آن را ندارم که همه انچه را که می ببنیم تخطئه کرده و خود را تافته جدابافته ببینم ، اما بی تفاوتی و سکوت در برابر واقعیت مشهود را عین ضرر و بی رگی در برابر میلیونها انسانی می دانم که تاروپودم را با آنها عجین می دانم . حتی یک تلنگر کوچک به این روند را عین ثواب و صلاح می بینم .
بخشی از آنچه که امروز به طرح آن خواهم پرداخت دغدغه مدت اخیر است ، لذا امروز تجربیاتی بر من گذشت که بعد از مدت ها دست به قلم شدم و امیدوارم این پروسه را تا آن روز که می توانم ادامه دهم .
دکتر یوسف اباذری در سخنرانی ای که در دانشگاه تهران پس از مرگ مرتضی پاشایی خواننده جوان موسیقی پاپ داشت ، این سوال را مطرح کرد :«چه شده که میآیند و مسائل واقعیای را که ما با آن روبهرو هستیم از ذهن ما میبرند؟»
اباذری ادامه می دهد : «برای من خیلی جالب است که ۲۰۰-۳۰۰ هزار، یک میلیون نفر، یک ملتی میافتند به... و در مجلس ترحیم... شرکت میکنند... چرا مردم ایران به این افلاس افتادهاند؟ اینجا است که تحلیل بسیار مهم است.»
دیر زمانی گذشته از کلامی که آیت الله خمینی در قامت بنیانگذار جمهور اسلامی ایران مبنی بر مبارزه با بی تفاوتی اجتماعی و سیاسی در میان جوانان و لزوم مسئولیت پذیری این قشر از جامعه در تعاملات درونی جامعه بارها و بارها اشاره نمودند و حتی نزدیک به این مضمون را به خاطر می آورم که مراکز آموزشی همه شان باید سیاسی باشد ، اما این دغدغه ارزشمند را این روزها یا نمی خواهند یا نمی خواهیم دریابیم .
مهم این نیست که آیا جریانی از روی تعمد جوان ایرانی را به رنگ مو یا پوشش روزآمد بازیگران شُهره ایرانی بیشتر متمایل می کند تا آنچه که می تواند تن فروشی ، اعتیاد و اخلاقیات نامتعارف را از بطن این اجتماع مبتلا ،افسرده و سردرگم برهاند ، لذا آن روی سیاه سکه این است که این جمعیت مستعد حتی نیم نگاهی به آنچه که به آینده ای سعادتمندانه و رسیدن به کمالات انسانی منتهی شان می کند نداشته و سبک زندگی هیجانی و رسیدن به لذات آنی را به مراتب ترجیح می دهند . این زنگ خطر را بیست سال پیش بسیاری از جامعه شناسان به صدا درآوردند ، لذا ذات مرده پرستی که درون مان از موضع ظاهراً متعقلانه حکم صادر می کند ، رضایت دارد تا بر همان منبر بنشیند و بر آنچه بر ما گذشته است مرثیه بخواند و بر آنچه که غفلت کرده یا درقبال آن بی توجهی نموده است خط بطلان بکشد و از خود رفع مسؤولیت کرده و همه را متوجه دیگران نماید. سیمای دردناک ایرانیان، امروز با پُست های شبه روشنفکری و سلفی های نیمه هوشیار تا اشتراک گذاری فخش ها و ازادی های یواشکی اش بیشتر عجین است تا آموختن بایدها.
عرصه هنرآفرینی محدود به مجاز شده و بویی از واقعیت نبرده است . در اصل بر بستری روان و بر مرکبی سوار شده ایم که نحوه تعامل در آن را دانسته نمی دانیم . در این رهرو آنچه را که حریم شخصی اش می خوانیم بارها هتک حرمت می شود و بسیاری از شخصیت های غیر ایرانی بیشتر از ایرانیان پذیرای بازخوردهای این جمع شده است . از آنچه که در اعتراض به بی توجهی به معضل پدیده شاندیز در صفحات شخصی باراک اوباما و لوران فابیوس رفت تا بیرحمی عامدانه ای که در کوران جام جهانی بر صفحه مسی آرژانتینی و بر بنجامین ویلیامز استرالیایی در جام ملت های اسیا گذشت ، ویترینی را از واقعیت های امروزی مان به نمایش گذاشت که واقعی یا غیر واقعی بودن آن را به وجدان بیدار و فطرت بی زنگار درونی مان واگذار می کنم .
- ۹۴/۱۱/۲۲